استرس ما را تبدیل به یک انسان اولیه میکند!

استرس ما را تبدیل به یک انسان اولیه میکند!
سلام، علیرضا سخنوران هستم رفتار شناس و مدرس ارتباطات.
تو این فایل صوتی میخوام راجع به این صحبت کنم که چطور استرس داشتن باعث میشه که ما تبدیل بشیم
به یک انسان اولیه؟
انسانهای اولیه چه کار میکردن؟ اصلاً وظیفه اصلیشون چی بود؟ زنده موندن!
کار دیگهای نداشتن. صرفاً برای زنده موندن تلاش میکردن. اینکه بتونن دووم بیارن و نمیرن!
حالا حیوونی بهشون حمله نکنه. سرما، گرما بهشون آسیبی نزنه. غذا داشته باشن واسه خوردن. در همین حد.
مغز ما یک سیستم خارقالعادهای داره!
اونم این هستش که زمانی که ببینه هیچ کاری از دستش بر نمیاد خودبهخود سوئیچ میشه رو حالت بقاء!
یعنی سعی میکنه که ما رو زنده نگه داره. یکی از اقدامات اساسی و اصلی مغز همینه!
ببین! اصلاً شما بگو همهی فرآیندهاش مختل شده، یک فرآیند که هیچ موقع مختل نمیشه
و دقیقاً هم زمانی که ببینه کاری از دستش بر نمیاد میره سراغ اون. بقاء! ما رو زنده نگه داره.
این شاید برای زمان انسانهای اولیه خوب بود ولی واسه الان خوب نیست!
زمانی که ما یه تعداد مشکل واسمون پیش میاد حالا مشکل هم شاید نباشهها! مسئاله هست!
داریم فکر میکنیم ببینیم چجوری باید حلش کنیم؟ یه مقدار فشار به مغزمون میاد.
حالا اگه تعداد اینها زیاد بشه، رفتارامون عجیب غریب میشه! تحت استرس قرار میگیریم!
صبح میریم سرکار. یه لحظه شروع میکنیم اینستاگرام رو چک کردن، ناگهانی حوسلمون سر میره. میترسیم!
میگیم داریم وقت تلف میکنیم. اینستاگرام رو میبندیم. یه کار مهم باید انجام بدیم!
میگیم خب بزار آمادگی کار مهمه رو پیدا کنیم. یه چایی میخوریم. یه کم دیگه فکر میکنیم.
ناخودآگاه دستمون رو میبریم سمت گوشی دوباره اینستاگرام رو باز میکنیم. اینستاگرام رو میبندیم.
تلگرام رو باز میکنیم!
الکی با کاغذهای روی میز شروع میکنیم به ور رفتن.
زنگ میزنیم به یک آدمی که اصلاً لازم نبوده اون لحظه بهش زنگ بزنیم.
صرفاً واسه اینکه یه مقدار حرف زده باشیم و آرامش بگیریم.
یه جلسه واسمون پیش میاد اصلاً نمیفهمیم طرف چی میگه! هی میخوایم مداوم فرار کنیم از اون جلسه.
کارای خیلی مهم و واجبی داریمها! اما هی احساس میکنیم واسش آماده نیستیم.
چرا اینجوری میشه؟ چرا استرس میگیریم؟
ما زمانی که تحت استرس و اضطراب زیاد قرار میگیریم یا خودمون رو تحت استرس زیادی قرار بدیم
فرآیندهای مغزیمون رو مختل میکنیم.
مثل تصمیمگیری
مثل برنامهریزی مون
مثل اقدام
اینها رو مختل میکنیم.
زمانی که خود مغز میبینه اینها داره مختل میشه چی کار میکنه؟
ما رو میبره رو قائده بقاء!
سعی میکنه فقط ما رو زنده نگه داره و یک اتفاق بدتر هم میافته!
باقی بخشها رو هم خاموش میکنه!
یعنی در واقع شما قدرت تصمیمگیریتون خاموش میشه. قدرت حل مسائلتون خاموش میشه.
هیجان و انگیزتون خاموش میشه. واحد اقدام مغز خاموش میشه.
فقط یه چیزی میمونه. بقاء!
شروع میکنه تنفستون رو کنترل کردن و ضربان قلبتون رو بالا میبره که خون رسانی درست انجام شه.
سعی میکنه شما رو هدایت کنه به تنها بودن و مخفی شدن.
هرچقدر تو رختخواب بمونید حس بهتری دارید. فکر میکنید باید تنها باشید، بقیه مزاحمتونن!
در صورتی که مزاحمت نیست، زیر پتو هم امنیتی وجود نداره!
مغز شما داره شما رو ساکن میکنه که اولاً کمتر انرژی بسوزونید.
دو، وارد یک سری اتفاقات نمیکنه که اتفاق جدید بخواد بقای شما رو به خطر بندازه.
بنابراین سعی میکنه شما رو مخفی کنه. میبینید که یک ساعت دو ساعت تو اتاق تنهایید.
اصلاً هم نمیخواید برید بیرون. هیچ کار خاصی هم انجام نمیدید. گفتم همون سردرگمیهای همیشه!
در صورتی که یک عالمه کار هم دارید!
اصلاً شاید یه جلسه مهم دارید یه قرار مهم دارید. یا یه کم لولش پایینتر!
یه قرار تفریحی دارید با دوستتون میخواید برید بیرون.
اما مغز شما میگه بیرون رفتن و دیدن آدمهای جدید یعنی ایجاد مخاطره واسه بقاء!
یک اتفاق جدیده، استرس جدید. شاید زنده موندنتون رو مختل کنه، همین جا بمون!
اما مغز ما نمیدونه که ما دیگه عین انسانهای اولیه نیستیم!
یعنی اینکه واسه زنده موندن فقط اینکه یه جا واسه خواب داشته باشیم، حیوون بهمون حمله نکنه!
صاعقه بهمون نزنه، غذا واسه خوردن داشته باشیم. کافی نیست!
پول لازم داریم. شان اجتماعی لازم داریم. ارتباطات لازم داریم!
اینها برای زنده موندن و بقای ما لازمه.
حرکت لازم داریم. جنب و جوش لازم داریم. اینو نمیفهمه!
در واقع استرس بیش از حد ما رو تبدیل میکنه به یک انسان اولیه!
میگه فقط سطح مصرف انرژیت رو میارم پایین که کارهای خارقالعاده هم انجام ندی،
که یک موقع انرژیت بخواد اضافه هدر بره!
فکر نکنی
جنبشی نداشته باشی
اقدامی نکنی!
چون انرژی مصرف میکنی دیگه.
سطح مصرف انرژی رو کاهش میده شما رو هدایت میکنه به یک سری جاهای امن!
تنهایی برید غصه بخورید برید یه جایی مخفی شید.
از آدمها فرار کنید، چرا که آدمهای جدید موقعیت جدید.
یعنی اتفاق جدید و اتفاق جدید از شما انرژی میبره!
پس بنابراین سعی میکنه شما رو مخفی کنه.
به علاوه این که شما رو سوق میده به سمت یک سری کارهایی که به درد نمیخورن
اما حس رو به شما القاء میکنه که هنوز زندهاید!
چک کردن مداوم گوشیتون قدم زدن بیخودی بازی کردن با ورقهای روی میز! فکر کردن به گذشته و آینده.
یه سری کارهای ساده به درد نخور که فقط این رو به شما القاء کنه که هنوز زندهاید.
حالا یه نکتهای!
مرسی که مغزمون داره ما رو زنده نگه میداره!
اما با این نوع زنده نگه داشتنش واقعاً تا کجا میتونه ما رو زنده نگه داره؟
دیگه فکر کنم اوج اوجش دو – سه ماه، اگر کاری نکنیم.
انسان اولیه نیستیم که فقط زنده بمونیم!
بریم شکار بیایم یه غذایی بخوریم و بریم تو غار قایم شیم. نمیشه! دو – سه ماهه.
بعد از اون مشکل پیش میاد بعد از اون به هم میریزیم.
بعد از اون یه سری روالهای کاری اجتماعیمون به هم میخوره.
افسردگی میاد سراغمون چون ما دیگه آدمهای اجتماعی شدیم.
انسانهای اولیه نیستیم. چی کار باید بکنیم؟
نباید بزاریم استرس اینقدر زیاد بشه که مغز ما، ما رو به حالت بقاء شیفت بده.
مغز ما اون کار رو میکنه. جلوش رو نمیتونیم بگیریم. اصلاً یکی از کارهای اصلیشه دیگه!
ببین یه نکتهای وجود داره.
مثلاً زمانی که یه گاو صندوق خیلی بزرگی رو میخوان سرقت کنن.
موقعی که صدای آژیرش در میاد، هر آنچه سیستم امنیتی باشه فعال میشه.
اصلاً کاری نداره که این سیستمها الان یکیش خوبه یکیش بده، کاری نداره. همش رو فعال میکنه دیگه!
حتی اگه خودی هم باشی و اون ور مونده باشی، اون سیستم فعال میشه فرقی نداره!
مغز ما فیالواقع ما رو میبره تو حالت بقاء!
اما باید جلوگیری کنیم. چجوری؟!
زمانی که استرس به ما حمله میکنه یا حجم کاری زیادی داریم، یا حالا یک سری اتفاقات میافته!
یک بخش فیزیکی داریم، یک بخش اقدامی داریم، یک بخش ذهنی.
بخش فیزیکیش چیه؟
با یک سری موارد فیزیکی میتونیم استرس خودمون رو کنترل کنیم.
اول از همه باید از محرکها پرهیز کنیم. از خوردن محرکها. مثل فلفل، مثل کافئین، مثل تئین،
مثل ویتامین C، اینها محرک هستند.
زمانی که محرک رو مصرف میکنید، مواد خوراکی که داخلشون محرک داره،
نمیاد یک سری چیزهای خوب رو به تحریک وادار کنه!
همون حالتون رو بیشتر و بهتر میکنه.
حالا شما اگر توی حالت استرس باشید، استرستون رو بیشتر میکنه. متوجه شدید؟
هر حالتی که همون لحظه داشته باشید، اون رو تقویت میکنه.
مورد بعدی داشتن خواب کافی هست.
اما نه بیش از حد. دیگه تعریف بیش از حد رو میدونید.
اما خواب کافی چیه؟
بشینیم تا ساعت 2 و 3 صبح فکر کنیم، قضیه حل نمیشه!
اوضاعت داره بدتر میشه. باید سعی کنی بخوابی.
حالا میخوای خودت رو خسته کن، میخوای قبلش مطالعه کن، هر کاری میکنی باید بخوابی.
به موعدش بخوابی، خودت رو بیدار نگه ندار.
مورد بعدی این هست که غذاهای سبک مصرف کنی.
غذای سنگین خودش آدم رو به تنبلی وادار میکنه. به نشستن.
مغز هم میبینه میزان منابعش رفته بالا، بیشتر اون حالت بقاء رو حفظ میکنه.
میگه خب!
این میتونه طاقت بیاره، همین حالت رو داشته باشم.
این بخش فیزیکیش بود.
یک بخش اقدامی داریم.
باید از یک سری کارهای کوچیک موفقیت آمیز شروع کنیم.
چه زمانی استرس به ما حمله میکنه؟
زمانی که یک کار خیلی بزرگ عقب افتاده و ما موقعی که بهش نگاه میکنیم،
میگیم اینقدر بزرگ هست که نمیتونیم انجامش بدیم.
این استرس ایجاد میکنه.
چیکار باید بکنیم؟
برای خودمون موفقیتهای کوچیک ایجاد کنیم.
یک تماسی که چند وقت هست نگرفتیم و خیلی ساده هست رو یک زنگی بزنیم.
لباسهامون خیلی وقت هست مرتب نیست؟ مرتب کنیم.
کفشمون اگر واکس نداره، واکس بزنیم.
من یک دوستی داشتم، میگفت زمانی که استرس میگیرم، خاک کفشم رو میگیرم.
اینجوری دلم روشنتر میشه. حالم بهتر میشه.
یک دوست دیگه داشتیم، اتاقش رو تمیز میکرد. جارو میزد، دستمال میکشید.
اینها دلیلش این نیست که حالا یک چیزای متافیزیکی باشه. نه!
موفقیتهای کوچیک.
بعد از اون، یک آهنگ مورد علاقتون رو، ترجیحاً قدیمی، اونهایی که قبلاً بهش علاقهمند بودید
رو پیدا کنید و شروع کنید گوش کردن.
از فضا خارج شید، گوش کنید.
ناخودآگاه مغزتون رو میبره به یک زمانی که اکتیوتر بودید، فعالتر بودید.
مورد بعدی اقدامی!
استرس خود را تک خوری نکنید. نرید یک جا بشینید و استرس بکشید.
بیاید با بقیه در میون بگذارید. مشکلی نداره!
الان اصلاً کل جهان سیستم آدمهاش اینطوری شده که استرس دارند.
بیاید با بقیه در میون بگذارید. حالا نه اینکه همه جا جار بزنید.
اما آدم با ربط یا بی ربط، آقا من استرس دارم.
موقعی که میگی، موقعی که با یکی دیگه در میون میگذاری، تقریباً بار احساسیش رو کمتر میکنی.
اینجوری حالت بهتر میشه. اینجوری یک نفر دیگه هست که بدونی حداقل توی این جریان قرار داره.
ببین میدونی چیه؟
مثل این هست که این فیلمهای گانگستری، طرف میخواست بره یک جایی احتمال میداد اونجا بکشنش،
به یکی دیگه هم اطلاع میداد بیرون میگفت اگر من تا نیم ساعت دیگه نیومدم،
با پلیس تماس بگیرید یا بیاید تو.
دقیقاً همین حالت هست.
شما خیالتون راحت هست که غیر از دنیای درونیتون یک یا چند نفر توی بیرون این رو میدونند.
حداقل حواسشون هست.
اینها اقدامی هست!
حالا فکری باید چی کار کنیم؟
امیدواری رو تا چند وقت اصلاً بهش توجه نکنید. قولهایی که آدمها بهتون دادن
راجع به بهتر شدن روند. اصلاً بهش توجه نکنید.
اتفاقاً یک نکته جالب بهتون بگم.
آدمهایی که زیاد خوشبین نیستند، قدرت ماندگاری بالاتری دارند.
عملکردشون بهتر هست.
آدمهای خوشبین خیلی غلیان احساسی دارند. یک روز حالشون خوبه، یک روز حالشون بد هست.
چرا؟
چون دل میبندن به یک خبری، دل میبندن به یک اتفاقی، بعد نمیشه، خورد میشن.
دوباره خودشون رو جمع و جور میکنن، دوباره یک خبری میشنون دل میبندن،
دوباره نمیشه خورد میشن.
آقا ولش کن واقعاً حرفهای دیگران رو، قولهای دیگران رو.
این رو در نظر بگیرید که هیچ کس به قولش عمل نمیکنه.
یک کم، خوشبین نباشید! همین باعث میشه که بیشتر دوام بیارید.
همین باعث میشه مغزت راه بیافته شروع کنه به حرکت کردن.
همش نشستی منتظر خبر فلان نفر هستی!
بابا ولش کن. تا آینده نیاد که تکلیف معلوم نمیشه!
با یک سری کارهای خیلی ساده استرس خودتون رو کاهش بدید!
1- یک مقدار تفریحات سطح پایین احمقانه. یک تأتر طنز.
رفتن توی یک جمع دوستهای خیلی قدیمی و مرور خاطرات.
اینها باعث میشه که یک مقداری ذهن اکتیوتر بشه، فعالتر بشه.
2- به آینده فکر نکنید. چقدر؟!
دقیقاً یک ربع.
یک ربع به خودتون قول بدید به آینده فکر نکنید.
توی اون یک ربع هر کار احمقانه و غیر احمقانه که دوست دارید انجام بدید،
بدون اینکه به آینده فکر کنید.
ببینید، بعضی اوقات لازم هست مغز، این مسیر خطیش شکسته بشه.
همش فکر آینده، استرس آینده، فکر آینده، استرس آینده، استرس فردا، استرس …
این رو بشکون!
یک ربع به خودت قول میدی، توی این یک ربع اصلاً فکر نکنی، هر کاری میخوای بکنی بکن.
بلند شو برقص، بلند شو بدو، یک کاری کن.
اگر کیسه بکسی چیزی داری، بلند شو مشت بزن اون تو. یک ربع نمیخوای فکر کنی.
3- تنفست هست.
همین الان چند دقیقه تنفست رو در نظر بگیر. همش نفسهای کوتاه کوتاه میکشی.
یه هفت هشت ده تا نفس عمیق بکش.
اینجوری مغزت رو کمک میکنی از حالت بقاء کم کم خارج بشه.
چرا؟
توی حالت بقاء نفسهای کوتاه کوتاه میکشن آدمها.
واسه اینکه سطح مصرف اکسیژن بیاد پایین، از طرف دیگه بدن عادت کنه به کمبود اکسیژن.
میخواد زنده بمونه دیگه، نفس عمیق بکش! زندهای! بفهمه که جریان داره یک سری قضایا.
حالا این اتفاقات رو باید صورت بدی.
یک نکتهای بهتون بگم. این حالت بقاء زیاد هم بد نیست هاا!
اما زیر آوار زلزله
اما اگه توی دریا گم شدی
اما اگر رفتی کوه و راه رو گم کردی و دیگه نمیدونستی چه جوری برگردی،
منتظر موندی تا امداد بیاد.
اینها خوب هست. توی اون زمان اگر حالت بقاء راه بیافته خوبه!
زنده نگه میدارتت تا یکی پیدات کنه.
اما توی جامعه الان، تو فرهنگ متمدنانه الان، توی اجتماعی شدن الان،
هرچقدر مغز سعی کنه توی حالت بقاء شما رو یخ زده نگه داره، کسی نمیاد پیدات کنه که!
اصلاً گروه امدادی دنبالت نیست.
خودت هستی که داری کارت رو پیش میبری. اصلاً جایی مطلع نیست تو حالت بد هست.
میدونی، اون حالت بقاء ایجاد میشه، منتظر میمونه تا یک امدادی بیاد.
منتظر میمونه تا یک فرجی بشه.
اما توی حالت اجتماعی ، فرجی نمیشه. نمیاد! کسی بیاد دستت رو بگیره.
این حالت بقاء خرابت میکنه، تا کجا میتونی زنده بمونی؟
هیچ جا. تموم شد! از بین رفتی.
آبرو نیست، پول نیست. این جهان اینجوری هست.
از این حالت بقاء خارج شو.
همین الان تصمیمت رو بگیر.
پاشو اولین اقدام موفقیت آمیز کوچیکت رو همین الان انجام بده.
همین الان پاشو یک چیزی رو مرتب کن. یک جایی رو تمیز کن.
یک موفقیت کوچیک به دست بیار.
به مغزت ثابت کن که نمردی!
به مغزت ثابت کن!
نشستی که یکی بیاد کمکت کنه.
بلند شو یک کاری بکن.
همین الان!
…
تا انتها گوش کنید که بشدت مهم است و با دوستانی که این مشکل را دارند به اشتراک بگذارید.
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.